گزاف نگفته ایم اگر بگوییم که کلیه موجودات زنده، از ویروس گرفته تا ما انسان ها، از تولد تا مرگ، آنچه انجام می دهیم انواعی از رفتارهای گوناگون است. عمده ترین انگیزه و محرک هر یک از این رفتارهای گوناگونه و ریشه این نوع رفتاری در ژنهای هر موجود برنامه ریزی شده است. اما تفاوت میان ما و حیواناتی که از لحاظ ژنتیکی شبیه ما هستند و نیازهایی مشابه ما دارند، در این است که در ما انسانها هيچگونه برنامه از پیش تعیین شده ژنتیکی وجود ندارد که به ما بگوید برای ارضاء نیازهایمان چگونه باید رفتار کنیم، حتی در حیوانات پیشرفته تر مانند شامپانزه نیز، رفتارهای بسیاری در ژن های آنها برنامه ریزی شده است و این حیوانات، برای ارضاء نیازهایشان خیلی متفاوت از آنچه ژنهایشان دستور میدهد، عمل نمی کنند. با وجود گزافه گویی هایی که درباره شامپانزه ها و دستگاههای تایپ گفته شده، هرگز شامپانزه ها نمی توانند عبارتی مثل «جنگ و صلح» را بنویسند.
به استثنای خشم، هیچ رفتاری در انسان ذاتی نیست. ما باید هر آنچه انجام میدهیم را یاد بگیریم و انگیزه ی این یادگیری در ما، در احساس لذت و درد می باشد. ما هرچه بهتر یاد بگیریم، احساس بهتری خواهیم داشت. این عمل بهتر و احساس بهتر نیروی محرک و انگیزه پیشرفت انسانهاست. ممکن است بر پیشرفت بحث وجود داشته باشد. حیوانات زمانی احساس خوبی پیدا میکنند که نیاز جنسی، تغذیه و امنیت آنها تأمین شود و این پایان راه پیشرفت برای آنهاست در حالی که امید به داشتن احساس بهتر برای ما هرگز پایانی ندارد. اگر از من بپرسند چه چیزی ما را از دیگر موجودات روی زمین متمایز می کند، خواهم گفت، پیشرفت.
به عنوان مثال، همانند همه ی حیوانات دیگر، نیاز جنسی در ما نیز به صورت ژنتیکی برنامه ریزی شده است. اما حیوانات نیازی ندارند که چگونگی انجام این عمل را بیاموزند. اگر چه مطمئن هستم که آنها نیز از انجام آن احساس خوبی پیدا میکنند، اما برخلاف ما به نحوی برنامه ریزی نشده اند که بتوانند این عمل را به گونه ای بهتر و یا بیشتر انجام دهند. بنابراین، رفتار جنسی آنها در طول زندگی شان چندان تفاوتی نمی کند. اما در ما هیچ محدودیت ژنتیکی بدین صورت وجود ندارد. ما انسانها بیش از هر موجود زنده ی دیگری ارتباط جنسی برقرار میکنیم و سعی میکنیم هرچه بهتر و بیشتر به آن بپردازیم و هربار نسبت به دفعه ی قبل احساس بهتری پیدا کنیم. بخش عمده ای از فعالیتهای بشر صرف تفکر در خصوص این رابطه و انجام آن می شود.
همه پیشرفتهای بشری حاصل تلاش برخی از مردم است، و غالبا حاصل تلاش یک عده بسیار کم و گاه حاصل تلاش تنها یک نفر است. وقتی به دلایل یا انگیزه تلاش های این گروه از افراد دقت میکنیم در می یابیم که آنها برای دستیابی به احساس بهتر یا اجتناب از احساس بد یا ناخوشایند در خود دست به چنین تلاش هایی می زنند. همه ی انسانها برای ارضاء پنج نیاز اساسی که ریشه در ژن های ما دارد تلاش میکنند.
این نیازها عبارتند از:
1. نیاز به بقا
٢. نیاز به عشق و محبت
٣. نیاز به قدرت
۴. نیاز به آزادی
۵. نیاز به تفريح
این سیستم ژنتیکی ساده در ارضاء نیازهای افراد بسیاری، عالی عمل میکند تا انها احساس شادی، سلامتی و رضایت نمایند. چنانچه انسانها در زندگی فاقد حنين احساس هایی باشند از ته دل آرزو دارند که به شادی، سلامت و خشنودی دست یابند. متأسفانه سیستم ژنتیکی ما در مورد زندگی مشترک خوب عمل نمیکند.
در ایالت متحده آمریکا در حال حاضر چیزی کمتر از نصف افراد متأهل احساس شادی، سلامت و رضایت میکنند. ازدواج کانونی است که در جهت تأمین نیازهای اساسی زنان و مردان بنا نهاده شده است، در حالیکه در تأمین این نیازها کارآیی ندارد. هیچ مدرکی در دست نیست که بتواند نشان دهد، افراد متأهل این کشور نسبت به صد سال پیش بهتر با یکدیگر کنار می آیند. اما به اعتقاد ما، اگر افراد متأهل درک کنند که تحت تأثیر پنج نیاز اساسی خود هستند و از ابتدای زندگی مشترکشان برای ارضاء این نیازها تلاش کنند، در بهبود روابط زناشویی آنها پیشرفت چشمگیری ایجاد خواهد شد. به عنوان مثال، ما به کمک یکی از این نیازهای اساسی، یعنی عشق و محبت، از عواقب اجتماعی رفتارهایمان بیشتر و بیشتر آگاه می شویم. در ازدواج او نقش حیاتی پیدا میکند.
1) نیاز به بقا
مشکلات زندگی زناشویی با مسائل اقتصادی گره خورده اند. در آمریکای کنونی، اکثر مردم اگر تلاش مختصری انجام دهند، بقایشان تضمین شده است. بسیار نادر است که کسی از گرسنگی یا نداشتن سرپناه جان خود را از دست بدهد. اما همانطور که به تفصیل در فصل آینده توضیح خواهم داد، میزان نیاز افراد مختلف به بقا براساس برنامه ی ژنتیکی آنها متفاوت است. در واقع، این تفاوت بر اساس یک توزیع طبیعی، همانطور که همه چیز در طبیعت توزیع شده است می باشد.
معمولا این تفاوت زمانی خود را نشان خواهد داد که یک طرف بیش مقتصدانه عمل کند و این مشخصه غالبا با عباراتی مانند «حساس نسبت
اقتصادی» عنوان می شد. اما این یک قانون است که فقر مانعی برای هر شادی است و ازدواج هم از این قانون مستثنی نیست. از جوای. لوئيس نقل شده است که گفت من هم فقر را تجربه کرده ام و هم ثروت را و معتقدم ثروت خیلی بهتر است و بیشترین لبخندها را بر لبان زوجها می نشاند و یا این گفته حکیمانه که می گوید: ثروت خوشبختی نمی آورد ولی فقر بدبختی می آورد.
در بیشتر زندگی های مشترک، رایج ترین نشانه تفاوت در نیاز به بقا، اختلاف برسر مسائل اقتصادی است و هنگامیکه زوجی به طور جدی بر سر مساله ای با یکدیگر دعوا کنند، شانس آنها برای داشتن یک زندگی زناشویی شاد از بین می رود. حتما متوجه شده اید که هنگامیکه همسرم میخواست دکوراسیون خانه مان را تغییر دهد، من مشکل مقتصد بودن خود را با نگاه نکردن به مبالغ چکھا حل کردم. احمقانه به نظر می رسد، اما این راه حل جواب داد. من یک آدم مسن تر و سختی دیده ای هستم و بیشتر از حد لازم نسبت به پول احتیاط میکنم. همسرم اینطور نیست اما توانستیم مشکلمان را حل کنیم. در واقع آنچه به ما کمک کرد، استفاده از مکانیسم های تئوری انتخاب در مورد تفاوتهایمان بود. در حالیکه اکثر مردم چون به این تئوری واقف نیستند نمی توانند مسائلشان را به نحو مطلوب حل کنند.
2) عشق و تعلق خاطر: هسته ژنتیکی یک ازدواج شاد
یک ازدواج خوب شاید بهترین وسیله تامین نیاز به عشق و تعلق خاطر باشد، با وجود این هنوز دسترسی به این نیازها به سادگی ممکن نیست، زیرا برخلاف نان بقاء برای تأمین این نیاز وجود یک فرد دیگر نیز لازم است. همانطور که قبلا توضیح داده شد، ما هیچ کنترلی بر رفتار دیگران نداریم. شما نمی توانید فرد دیگری مجبور کنید به شما عشق بورزد. هر تلاشی برای تحمیل عشق به یک فرد به ندرت مؤثر واقع میشود. این مسأله ممكن است به نظر افرادی که عاشق هستند عجیب بیاید که اگر شما کسی را عاشقانه دوست بدارید، دوست داشتن شما الزامأ آن فرد را ترغیب نمیکند که او نیز شما را دوست بدارد.
زنان، نسبت به مردان و شاید به خاطر نقششان به عنوان مادر، احساس نیاز بیشتری به عشق و تعلق خاطر دارند. غالبا این بدان معناست که زنان مایلند محبت بیشتری نثار دیگران کنند، اما شاید برایشان چندان تفاوتی نکند که در مقابل تا چه حد محبت دریافت میکنند. زنان غالبا بر اساس این تفاوت ژنتیکی، خود را در پیوند با مردانی می بینند که به اندازه ی انتظارشان، به آنها ابراز علاقه نمی کنند. در چنین شرایطی، هر دو طرف دچار ناکامی میشوند. زن بدلیل آنکه آنقدر که باید از جانب مرد محبت دریافت نمیکند، و مرد بدلیل نیاز کمترش به محبت، برایش دشوار است که علت نیاز بالای زنان به ابراز و دریافت محبت را درک کند.
اما نیاز کمتر مرد به محبت مانع از یادگیری او در ابراز عشق نمی شود. از لحاظ ژنتیکی ممکن است من به طور طبیعی فردی مقتصد باشم، اما می توانم بیاموزم که در مورد مسائل مالی آزادتر برخورد کنم. ژنها یک سطح فشار برای هر نیاز در اختیار ما قرار می دهند، اما ما را در چارچوب خود محدود نمی کنند. ما می توانیم با فراتر رفتن از سطح موجود، احساسی بهتر (یا بدتر) پیدا کنیم. من اینطور به قضیه نگاه می کنم که اگر خانمی از لحاظ ژنتیکی بیشتر از شوهرش نیاز به محبت دارد، دو راه در پیش روی دارد: ۱) میتواند دم نزند و به احساس ناکامی خود ادامه هد و حتی با غرغر و سرزنش و مقایسه کردنهای مخرب جذابیت کمتری از خود نشان دهد و یا ۲) تلاش کند به طرق گوناگون به مرد بیاموزد که لذت محبت کردن را بچشد.
درابتدای ازدواج، زوجهای بسیاری، به ویژه زنان، به خاطر ارتباط جنسی فریب می خورند و فکر میکنند عشق و علاقه مردان نسبت به آنها بیش از شدت علاقه ی خودشان است، به این دلیل که رابطه جنسی برای زنان بیشتر با نیاز به عشق و محبت پیوند تنگاتنگ دارد تا نیاز به بقا برعکس برای مردان رابطه جنسی با نیاز به بقا ارتباط دارد. مردی که نیاز به بقا در او قوی است، ارتباط جنسی بیشتری می طلبد و برای رسیدن به این هدف در آغاز آشنایی بیشتر عشق و علاقه از خود نشان میدهد. اما با تداوم زندگی زناشویی، معمولا زن متوجه میشود که علاقه مرد به ارتباط جنسی مساوی یا گاهی بیشتر از علاقه اش به خود اوست و زن کم کم به این رفتار هورمونی و عاری از عشق بی علاقه میشود. با کم شدن علاقه زن به ارتباط جنسی، مرد ناکام تر می شود و رابطه جنسی بیشتری از او میطلبد. که این خود باعث دوری بیشتر زن شده و پیوند زناشویی شان کم کم به سستی میگرود. مطالبه یک طرفه هرچیز در زندگی مشترک باعث ایجاد شکاف میان زوجین می شود و ارتباط جنسی نیز از این قانون مستثنی نیست.
مشکل رایج دیگری در ارتباط با اختلاف در میزان نیاز به عشق و محبت وجود دارد: زنی که نیاز بسیار زیادی به مهرورزی (مورد محبت قرار گرفتن) احساس میکند و همسرش به میزان مهرورزی کمتری نیاز دارد، این تفاوت بیشتر توجه اش را جلب میکند تا جایی که ممکن است هر روز کارشان به مشاجره بکشد. زن به خاطر نیاز قوی به عشق، فکر میکند میتواند با تثار عشق بیشتر به مرد، نیاز بالقوه که به اعتقاد زن به صورت نهفته وجود دارد، بیدار کند. گاهی زن موفق میشود و اندک اندک به مرد می آموزد که بیشتر محبت و عشقش را ابراز کند. اما در بیشتر موارد، چنانچه زن از خود پافشاری نشان دهد و تلاش بیش از حد نماید، با شکست روبرو می شود. آموزش مرد در این خصوص که بیش از نیاز و احساس طبیعی اش ابراز مهر و علاقه کند مستلزم یک فرآیند دقیق و محتاطانه است. عجولانه نمی توان به هدف رسید میزان نیاز به عشق و محبت آنقدر در افراد گوناگون متفاوت است که می تواند ازدواج را به یک راز تبدیل کند. زنان و مردان بسیاری نسبت به کودکان می توانند رفتار محبت آمیز داشته باشند اما قادر نیستند همین میزان محبت را به فرد بالغی ابراز کنند. شاید این رفتار بدین دلیل باشد که کودکان، به ویژه بچه های خیلی کوچک، به توجه و مراقبت بیشتری نیاز دارند و ابراز این محبت برای انسان بسیار رضایت بخش است و والدین از کودکان کوچکشان چندان توقع پاسخ به این محبت را ندارند، صرفا مشاهده شادی کودک برای آنها کافی است اما هر قدر کودکان بزرگتر می شوند، توقع همین والدین با محبت، از آنها بیشتر میشود و در آخر وقتی این قدر محبت تثار فرزندان مان میکنیم، طبیعی است که در مقابل، انتظار پاسخ متقابل از آنها داشته باشیم، هنگامی که والدین به انتظاراتشان نمی رسند، در برخی موارد بهمدیگر را سرزنش می کنند و از میزان محبتی که به یکدیگر می کردند، میکاهند و زندگی می کر می کردند، میکاهند و زندگی مشترکشان صدمه می بیند، برای حل این مشکل و مشکلات بسیار دیگری که نمی توان همه را در اینجا ذکر کرد.
3) نیاز به قدرت: راز ازدواج در ژنهای ما نهفته است
همانطور که توضیح دادیم، قدرت، منحصر به انسان است و برخلاف نیاز به بقا، عشق ومحبت، آزادی و حتی تفریح، که همگی را می توان در حیوانات پست تر نیز یافت، نیاز به قدرت منحصر به انسان است. حیوانات ممکن است طبق دستور ژنهایشان به خاطر حفظ قلمروشان با حفظ جفت خود بجنگند یا از بچه هایشان محافظت کنند، اما همانند ما صرفا به خاطر قدرت نمیجنگند. ما برای حفظ مسیر زندگی مان میجنگیم و دیگران را به علت مخالفت با خودمان تنبیه میکنیم. هیچ رابطه انسانی به اندازه ازدواج، محل جنگ و جدل نیست. علت چیست و چگونه میتوان جلوی این رفتارها را گرفت، پاسخ این سوالات کلید گشایش راز ازدواج است.
بدلیل همین نیاز به قدرت است که از زمان کشته شدن هابیل به دست قابیل، انسانها به آزار و قتل کسانی که هیچ صدمه ای به آنها نرسانده بودند، کمر بستند. هرچند اکثر ما جزو کسانی نیستم که از قدرت استفاده افراطی میکنند و صفحات اول روزنامه ها را به خود اختصاص می دهند. هرچند همه ی ما تمایل داریم که از پول و پرستیژ بیشتری برخوردار باشیم، اما معمولا اگر مورد احترام واقع شویم، نیاز به قدرت در ما ارضا میشود.
حداقل احترامی که نیاز داریم این است که فردی که برایش احترام قائلیم، دربهترین حالت همسرمان، به حرفهای ما گوش دهد. اگر این احترام را دریافت نکنیم، ابتدا برای به دست آوردن آن تلاش می کنیم، اما پس از مدتی ناامید میشویم و حتی دیگر در مورد آن به طور جدی گفتگو نمیکنیم و ارتباط ما آسیب می بیند. اگر تصمیم بگیریم که به طلاق فکر نکنیم، برای ارضاء نیاز به قدرت در خود، اکثر ما فعالاته یا منفعلانه به کشمکش با همسرانمان می پردازیم.
در هر ارتباطی، نیاز به قدرتی که در ما وجود دارد نمی گذارد در ارتباطماتمان مخصوصا در زندگی زناشویی، از جایگاه قدرت پائینی برخوردار باشیم. به اعتقاد من ناتوانی یکی یا هردوی زوجین در ارضای نیاز به قدرت مانع بسیار بزرگی بر سر راه رسیدن به یک زندگی شاد است. به ندرت فقدان مهر و محبت روابط را خراب میکند. در زندگی هایی که یکی یا هردوی زوجین نتوانند به قدرت مورد نیاز یا خواسته هایشان برسند، عشق و محبت طولانی مدت نمی تواند ریشه بدواند.موفقیت در هر نوع مشارکتی، از جمله ازدواج، مستلزم دوستی دو طرفه است تا هر یک بتواند از همراهی دیگری لذت ببرد. دوستی بیش از ارتباط جنسی یا عشق و محبته براساس تساوی قدرت طرفین یا فقدان منازعه قدرت استوار است. تساوی قدرت مستلزم گوش سپردن و بذل توجه به دیگری است. هیچ راه دیگری وجود ندارد. من هر روز این نیاز به قدرت را در عمل می بینم. تقریبا همه ی درمان جوها هر روز و هر روز تکرار میکنند که تا چه حد صحبت کردن با فردی که به حرفهای آنها به طور جدی گوش میدهد، به آنها احساس قدرت میدهد.
4) نیاز به آزادی : نیازی که ازدواج را به چالش میکشد
این بدان معناست که از حیطه ی کنترل همسرشان خارج شویم. برخلاف نیاز به قدرت که سعی میکنیم دیگران را کنترل کنیم، در مورد آزادی مسأله ی دشوار در اینجاست که باید از چیزی دست بشوییم که ژنهای ما به شدت از ما می خواهند رهایش نکنیم.
ماهیت ازدواج، از دست دادن آزادی های شخصی است. این یک قانون است که افرادی که نیاز به آزادی در آنان کمتر است، زندگی مشترک شادتری نسبت به افرادی دارند که آزادی بیشتری می طلبند و تمایل دارند تنها بمانند. اکثر عصبانیتهایی که در زندگی مشترک نمایان میشود بدین علت است که یکی از زوجین، غالبا مرد، احساس میکند، بیش از حد محدود شده است. تنها راه حل مشکلات مربوط به نیاز آزادی، گفتگو است. اگر طرفین نتوانند بپذیرند که هر یک به مقدار معینی آزادی نیاز دارند، زندگی شان عاری از هرگونه خرسندی و شادی خواهد شد. کم نیستند افرادی که زندگی شان به طلاق می انجامد و پس از مدت کوتاهی احساس میکنند اکنون که دیگر از بند ازدواج رها شده اند، از باهم بودن می توانند لذت ببرند. گاهی اوقات چنین افرادی فریب این لحظات کوتاه و شاد را می خورند و دوباره با هم پیوند ازدواج می بندند و دوباره درگیر همان جریان قبل میشوند.
گفتگو درباره ی آزادی شاید دشوارترین گفتگوی میان زوجین باشد و باید پیش از ازدواج میزان نیاز هریک از طرفین به آزادی در نظر گرفته شود. شاید زنی بتواند به همسرش بیاموزد که عشق و محبت بیشتری از خود نشان دهد و او نیز چنین کند، زیرا مرد از این کار احساس بهتری پیدا خواهد کرد. اما تشویق مرد به رهاکردن آزادی اش برای دستیابی به احساس بهتر، کار بسیار مشکلی است. اگر از فردی بخواهیم بخشی از آزادی مورد نیاز خود بدین معناست که از او بخواهیم دردی را تحمل کند که رنج آن بیش از ارزش ازدواج نزد اوست.
5) نیاز به تفریح: نیازی که سهل تر از نیازها در ازدواج تامین می شود
تقریبا همه ی زوجهایی که زندگی ناموفقی دارند، از تمام چیزهایی تلاف ارتباط جنسی، شادی تأمین می شود. اما تقریبا همه ی زوج هایی که زندی که می تواند بیشترین کمک را به آنها بکند، غفلت میکنند.
تفریح نیروی ماندگار عظیمی است. ارتباط جنسی و حتی کمرنگ می شود، اما شادی همیشه تازه می ماند. زیرا، برخلاف ارتباط جنسی، شادی
همیشه جهت تازه ای به خود می گیرد و تقریبا هیچ محدودیتی برای شاد زیستن وجود ندارد. همه ی ما افرادی را می شناسیم که در زندگی علایقی را می یابند که باعث تحولشان میشود و بسیاری از این علایق می تواند با دیگران تقسیم شود، یا حداقل تا حدی با همسرمان در آن سهیم شویم. اگر چه همسرمان نمی تواند کاری بیشتر از نشان دادن اشتیاق به آنچه میکنیم، انجام دهد. اما همین کار یکی از رمز و رازهای داشتن یک زندگی شاد و طولانی مدت است.
ما قصد نداریم فهرستی از راههای خوش بودن را ارائه کنیم. اگر زوجها نتوانند پیشنهادات را عملی کنند و با یکدیگر شاد باشند، دیگرکمک زیادی در ارتباط با زندگیشان از دست ما برنمی آید. اگر زوجین برای شاد بودن، نیاز به خلاصی از کنترل گری داشته باشند و هنوز درگیر خصلت کنترل دیگری باشند، حتی نمی توانند از مفهوم شاد بودن سر در بیاورند. تنها کاری که باید انجام دهند این است که سعی کنند در کنار یکدیگر شاد باشند. به محض شروع این کار، بلافاصله به کارگیری کنترل گری در آنها کاسته می شود و هر قدر کنترل گری کم شود، امکان شادی و خوشی بیشتر به وجود می آید. خوشی از فعالیتهایی است که در زندگی مشترک قطعا برای دو طرف سودمند است. امیدواریم که زوجها از این موهبت حداکثر بهره را ببرند.