درماندگی جزء احساسی گروهی از رفتارهای کلی رایج است که اکثر ما هنگامی که با رابطه نامطلوبی روبرو می شویم،انتخاب می کنیم. رایج ترین نوع درماندگی که غالبا برمی گزینیم، افسردگی است اما گزینه های دیگری نیز برای انتخاب وجود دارد مانند گوشه گیری، شکوه و گلایه، دیوانگی، نوشیدن مشروبات الکلی یا استفاده از مواد مخدر. همچنین سایر گزینه های انتخابی ممکن است نگرانی،اضطراب،ترس،وسواس بیماری باشد و به طور کلی دامنه ی وسیعی از رفتارهای رایج وجود دارد که وقتی می بینیم ازدوجمان طبق انتظارات و مطابق تصویر جهان کیفی مان پیش نمی رود، آنها را پی می گیریم. معمولا پیش از این رفتارها و گاهی همراه آنها، عصبانیت نیز وجود دارد. عصبانیت اصلی ترین و رایج ترین رفتار کلی است که هرگاه شرایط مطابق میل ما نباشد، آنرا انتخاب میکنیم. فکر میکنیم عصبانیت تنها رفتاری است که ریشه در ژنهای ما بازی به یادگیری ندارد، از بدو تولد وجود دارد.
اگرچه پذیرفتن آن برای اکثر ما دشوار است، اما باید بپذیریم که ما رفتارهای کلی زندگی را انتخاب میکنیم، چون فکر میکنیم در آن لحظه بهترین انتخاب است. شما درماندگی بخصوصی برای خود انتخاب میکنید که در سایر افراد درمانده شاهد بوده اید یا فکر میکنید بهترین نتیجه را برایتان به ارمغان می آورد. علت انتخاب نوع درماندگی مهم نیست. براساس تئوری انتخاب، آنچه اهمیت دارد این است که چگونه میتوانید رفتار مؤثرتر را انتخاب کنید، چون تا زمانی که انتخاب مؤثرتری صورت نگیرد، انتخاب شما همان رنج بردن خواهد بود. به جای آنکه وقت و انرژی خود را صرف یافتن علت انتخاب درماندگی بخصوص خود کنید، سعی نمایید با استفاده از آن وقت و انرژی، رفتار کلی مؤثرتری را انتخاب کنید تا پاسخگوی نیازهای شما باشد. هر فردی که در یک رابطه ناموفق، افسرده شدن را انتخاب می کند، می خواهد با او بهتر رفتار شود. فرض کنید شما زنی هستید که نمی توانید توجه و محبت مورد نظر خود را از شوهرتان دریافت کنید. هرچقدر که بخواهید باز هم نمی توانید نسبت به آن چه رخ میدهد بی تفاوت باشید. رفتار زیربنایی این خواسته به صورت عصبانیت بروز می کند اما اگر شما عصبانیت را انتخاب کنید در بیشتر موارد وضعیت از آنچه هست بدتر می شود. عصبانیت منجر به دعوا خواهد شد که غالبا با خشونت نیز همراه است و شما که جبهه ی ضعیف تری دارید معمولا شکست خواهید خورد.
اما نمی توان به آسانی جلوی عصبانیت را گرفت. اگر بخواهید عصبانی نشوید باید رفتار دیگری را انتخاب کنید که عملا جایگزین عصبانیت شده و آن را محدود کند. اینجاست که بلافاصله رفتار دیگری را که از کودکی آموخته اید به یاد می آورید و افسردگی را انتخاب میکنید.
ما همگی براساس تجربیاتمان میدانیم چگونه به هنگام انتخاب افسردگی، رفتار، فکر و احساس کنیم. فیزیولوژی بدنتان بدون آنکه شما آگاه باشید، کند کار میکند و دیگر از لحاظ جسمی احساس سلامتی نمی کنید. افسردگی رفتار بسیار آشنایی است، با آن بسیار برخورد کرده ایم، حتی هیچ لفت مترادفی در فرهنگ نمی توان برای آن پیدا کرد. از کودکی هرگاه ناراحت میشدید و احساس ناکامی میکردید، به افسردگی روی می آوردید، به سه دلیل: ۱) برای مهار کردن عصبانیت تان که می دانستید وضعیت را وخیم تر میکند، ۲) به عنوان حربه ای جهت جلب کمک از همسرتان یا فرد دیگری که ممکن است به حرفهای شما گوش کند و ۳) به عنوان راه فراری برای اجتناب از سایر راه های مؤثرتر و سایر روش هایی که تلاش بیشتری می طلبد، مانند ترک شوهرتان (که زحمت بیشتری دارد).
اولین دلیل افسرده شدن، یعنی مهار کردن عصبانیت را توضیح دادیم. دلیل دوم نیز کاملا واضح است، تقریبا همه ی ما هرگاه افسردگی را انتخاب میکنیم یا احساس درماندگی میکنیم، به دنبال کمک میگردیم. نمی خواهیم رنج و ناراحتی را انتخاب کنیم و سعی میکنیم دردمان را مخفی کنیم. دلیل سوم چندان واضح نیست و نیاز به توضیح دارد.
به عنوان مثال، گاه وقتی مشکلات و ناراحتی هایتان را با دوستانتان در میان میگذارید، آنها به شما می گویند، از شوهرت جدا شو و شما هم موافقت می کنید اما همان لحظه به خود می گویید این کار را بعدا خواهم کرد اما الان توان این کار را ندارم. هرچند تئوری انتخاب میگوید که افسردگی، یک انتخاب است، اما انتخاب آسانی نیست.
اگر می خواهید به درماندگی ای که انتخاب کرده اید، خاتمه دهید، باید همه ی توان خود را برای یک انتخاب بهتر، بسیج کنید.می توانید با فرد مناسبی مانند یک مشاور ارتباط برقرار کنید، فردی که به شما کمک کند تا قدرت یک انتخاب بهتر را در خود بیدار کنید.
اکثر مردم بیش از آنچه خود باور دارند توانمنداند، به ویژه زمانی که به اندازه ی کافی با تئوری انتخاب آشنا می شوند. افراد می توانند از این توان برای کمک به خودشان استفاده کنند یا با تشویق دوستان خوب و خانوادهای دلسوز، مشکلاتشان را حل کنند. علم تئوری انتخاب تنها امید میدهد.ناامیدی که جزء فکری رفتارهای کلی مانند افسردگی است، نیروی شما را تحلیل می برد و به شما القاء میکند که زندگی سخت و بی روح است. اگر شما آدم افسرده ای باشید، احتمالا فکر میکنید که انجام این کار غیرممکن است. ممکن است بگویید که خود، این احساس را انتخاب نکرده اید، اینطور برایتان پیش آمده است. همچنین می افزایید که هیچ آدم عاقلی دوست ندارد چنین احساسی را انتخاب کند.
شما متوجه نیستید که شما دیگر آدم عاقلی محسوب نمی شوید. هر قدر به انتخاب افسردگی ادامه دهید، این طور به نظر میرسد که ذهن شما توانایی اش را برای هدایت شما در جهت کمک به خودتان مثل گذشته از دست داده است.افراد بسیار زیادی هر روزه با ایجاد تغییر در نحوه اقداماتشان، رفتارهای موثرتری در پیش می گیرند مثلا مراجعه به یک روانشناس که بتواند راهکارهای موثرتری به آنها نشان دهد. اکنون شما با شناختی که از رفتار کلی دارید می توانید درک کنید که دیگر مجبور نیستید به انتخاب افسردگی ادامه دهید. میدانید که هرگاه اراده کنید راه دیگری نیز برای انتخاب وجود دارد. در تمامی موارد گستره ی متنوعی از رفتارهای مؤثرتری و در نهایت لذتبخش تری برای بهبود زندگی مشترک وجود دارد که به مراتب از راه زجرآور و ناکارآمد افسردگی موثرتر است.
پیشنهادات عملی
فرصت را از دست ندهید و با خود تکرار کنید، «من زندگی مشترک ناموفقی دارم و مدتهاست که افسردگی را انتخاب کرده ام (شاید به همراه رفتارهای ناکارآمد و مصیبت بار دیگری مانند اضطراب، عصبانیت، عیب جویی، گلایه، گوشه گیری و اعتیاد به مشروب یا مواد مخدر، اما اکنون که متوجه شده ام تمامی اعمالم به انتخاب خودم است، می خواهم انتخاب بهتری انجام دهم.)
ممکن است انتخاب راه بهتر کمی زمان ببرد، اگر همیشه به ذهن خود بسپارید که این احساس رنج آور را خودتان انتخاب کرده اید، سعی بیشتری خواهید کرد تا رفتار بهتر و موثرتری بیابید. با شروع این کار، این افکار به شما امید خواهد داد و نا امیدی ای که خودتان انتخاب کرده بودید و بر زندگی مشترک تان سایه انداخته بود، نیروی خود را از دست میدهد. به محض آنکه کمی بر محیط خود کنترل پیدا کردید،امید بیشتری در شما ایجاد خواهد شد. به تدریج در می یابید که آنچه من گفتم درست است، آنهمه رنجی که متحمل شدید، هیچ فایده ای نداشته است و در درازمدت هم هیچ حاصلی نخواهد داشت. شما زندگی تان را تنها با کنترل خشم خود حفظ کرده اید. برای جلب حمایت دیگران گریسته اید اما هیچ پیشرفتی حاصل نشده است. حتی برای اجتناب از راهکارهای بهتر و موثرتر بهانه گیری می کردید اما عمر شما می گذرد و در زندگی مشترک تان هیچ بهبودی دیده نشده است.پس دیگر چه دلیلی برای ادامه این وضعیت دارید؟
فرض کنیم که اکثریت زنانی که خود را در زندگی های مشترک ناموفقی حبس کرده اند، با غول های بی شاخ و دمی به نام همسر، طرف نیستند. فرض کنیم، شما در وحشت زندگی نمی کنید و جزیره های خرسندی هر چند کوچک، در دریای ناامیدیتان وجود دارد. این نکته بسیار مهم است، آنچه زندگی شما را با بن بست مواجه کرده، رنج روزمره نیست بلکه از دست دادن امید به زندگی بهتر، زندگی تان را تلخ کرده است. اما آیا تاکنون این گونه فکر کرده اید؟ نه. این افکار اختیاری هستند و اگر شما بخواهید، می توانید همین الان افکارتان را تغییر دهید.
برای شروع، صبر کنید تا موقعیتی به دست آید که با همسرتان تنها باشید و روابط تان حالت خنثی داشته باشد، یعنی بدون هرگونه بحث یا دعوا. سپس، با لحنی مودب و
کنجکاوانه از همسرتان بپرسید: «الان از زندگی مشترکمان راضی هستی؟ و اگر شوهرتان بگوید: «نه» یا «بد نیست»، که یکی از این جواب ها را میدهد، بگویید «موافقم» یا «شاید این زندگی برای تو بد نباشد، اما برای من کافی نیست». و اگر جواب مثبت داد، بگویید: «خوبه، ممکن است تو راضی باشی، امامن نیستم>>
اگر پرسيد زندگی مشترکمان چه مشکلی دارد یا چرا ناراحتید، یا به دلایل عدم موفقیت زندگیتان اشاره کرد، بگویید: «نمی خواهم از مشکلات حرف بزنم، زیرا چندان تفاوتی نمیکند که ما با هم موافق باشیم یا نباشیم. صحبت درباره ی مشکلات چیزی را تغییر نمی دهد. مانند این است که درباره چرخ پنچری صحبت کنیم، می توان تا ابد درباره این مشکل بحث کرد، اما تا زمانی که پنچری آن گرفته نشود، همچنان پنجر خواهد ماند.
در همان حین که او می خواهد منظورتان را از این صحبتها بفهمد، اضافه کنید : من قصد دارم هرچه زودتر کاری برای این زندگی انجام دهم تا از آنچه هست، بهتر شود. اگر تو نیز می خواهی با من همکاری کنی، بسیار خوب. اما گر نمی خواهی، من میخواهم عزا گرفتن و شکوه و گلایه از دست تو، خودم و هرکس و هرچیز دیگر را ترک کنم و سعی کنم کاری انجام دهم که هر دو لذت ببریم. زندگی بسیار کوتاهتر از آن است که بخواهیم س آن را با ناراحتی بگذرانیم و من به اندازه کافی سختی کشیده ام.
در این لحظه، اگر امیدی به این زندگی مشترک باقی مانده باشد، شوهرتان بیدار خواهد شد و توجهش جلب می شود. از آنجایی که او نیز به رنج هر روزه و معمول زندگی تان عادت کرده است، ممکن است با کمی نگرانی بپرسد: «می خواهی چه کار کنی؟» اگر چنین سوالی را پرسید، آماده باشید که با لبخندی به او بفهمانید او نیز می تواند برای بهتر شدن وضعیت کاری انجام دهد و بپرسید: << تو دوست داری من چه کار کنم؟ من حاضرم به هر درخواست منطقی تو عمل کنم و حاضرم همین الان دست به کار شوم>>
در شرایط نادری که شوهرتان پیشنهاد رابطه جنسی داد، مراقب باشید. زیرا برای بسیاری از مردان رابطه جنسی درمان همه ی دردهای زندگی زناشویی است. زندگی جنسی شما نارسایی دارد زیرا شما علاقه ای به رابطه ی جنسی ندارید یا اصلا از آن لذت نمی برید. این رابطه آزاردهنده است چون که شما با یکدیگر دوست نیستید، أكثر مواقع یکی و یا هر دوی شما هیچ توجهی به دیگری نداشته و تقریبا از انجام هیچ کاری به اتفاق یکدیگر لذت نمی برید. هدف پیشنهاد من همین است. اگر پیشنهاد من با موفقیت روبرو شود، رابطه جنسی تان نیز خود به خود موفقیت آمیز خواهد بود.
اگر پس از اظهار اولین سوالتان و بیان اینکه خودتان همه ی کارها را برعهده خواهید گرفت، شوهرتان هیچ جوابی ندهد و بگوید نمیداند چه پیشنهادی بدهد خود را آماده کنید که بدون هیچگونه کمکی از طرف وی راهتان را ادامه دهید. اگر هیچ فکری به ذهنش نرسید، تعجب نکنید. اگر شوهرتان فرد آگاه تر یا خلاق تری بود، زندگی تان وضع بهتری می داشت. انتظار چنین برخوردی را داشته باشید و بگویید که به او وابسته نیستید.
سپس او را در آغوش بگیرید و ببوسید و به او بگویید: «نگران نباش. من خودم فکری میکنم>>. اما مطمئنم تو در ذهنت تصویری از آنچه که زندگی را برای هر دوی ما لذت بخش میکند، داری». اگر کاملا احساس عجز میکنید بگویید: «نگاه کن، اگر اینطور فکر میکنی، می توانیم فردا دوباره صحبت کنیم. برای امروز کافی است. اما به آنچه گفتم فکر کن. من دیگر از ناراحتی و شکوه های مدام خسته شده ام. دوست دارم شاد باشم و قصد دارم کاری برای شاد کردن زندگی مان انجام دهم. امیدوارم تو هم به من کمک کنی تا بتوانیم با هم کاری انجام دهیم، اما اگر تو با من همکاری نکنی، من باز هم به تصمیم خود مصمم خواهم ماند.
این شروع بزرگی است، پس زیادتر پیش نروید. شما به خوبی با نیازهای بنیادی آشنایی دارید و میدانید او به چه چیز نیاز دارد. شما نيمرخ شدت نیازهای خود و شوهرتان را تهیه کرده اید، می دانید که هرچند شما با یکدیگر صد درصد تطابق ندارید، اما در برخی موارد با یکدیگر هماهنگ هستید. تصاویر مربوط به زندگی مشترک را در جهان کیفی تان مشخص کرده اید و از جهان کیفی او نیز آگاهید، احتمالا این تصاویر چندان با یکدیگر متفاوت نیستند. اگر او گرایش داشت که صحبت را ادامه دهید، البته احتمال چنین گرایشی از جانبه او زیاد است، چون شما دست از افسردگی، شکایت و عیبجویی برداشته اید. در این مرحله هر کاری که از دستتان برمی آمده انجام داده اید. اگر همسرتان همچنان به همکاری با شما در جهت بهبود روابط تان بی میل است، بدون او کار خود را آغاز کنید و منتظر اتفاقات بعدی باشید.
در هر ارتباطی، بعید است که یکی از طرفین به طور چشمگیری رفتارش را نسبت به طرف مقابل تغییر دهد و طرف مقابل همچنان مانند گذشته رفتار کند. وضعیت قبل دیگر مخدوش شده است. امیدی هست. اگر می خواهید حرکت مثبتی در جهت بهبود ارتباطتان انجام دهید، احتمال موفقیت تان بسیار است.
مراجعه به یک زوج درمانگر و روانشناس خانواده بسیار برای تغییر روابط موثر است.