رازهایی درباره ی مردان
سه راز بزرگ درباره مردان
بعد از خواندن این مطلب خواهید دید، در مواجهه با مردهای زندگیتان به مراتب با تجربه تر و پخته تر برخورد خواهید کرد.
ظرف ده سال گذشته چنین دریافتم که سه سوال ذهن تمامی مازنها راگاهی اوقات به خودش مشغول می کند این سه سؤال عبارتند از:
ا- چرا مردها دوست دارند حق با آنها باشد؟ « چرا متنفرند از این که اشتباه کنند.»
٢- چرا مردها وقتی زنها ناراحت می شوند و احساساتی برخورد می کنند از این حتی عصبانی می شوند؟
٣. چرا این طور به نظر می رسد که مردها در مقایسه با زنها کمتر به عشق و روابط اهمیت می دهند.
راز شماره ۱: چرا مردها دوست دارند حق با آنها باشد؟ (چرا متنفرند از این که اشتباه کنند.)
تصور کنید. با همسرتان به یک میهمانی دعوت شدداید و محل آن در قسمتی ناآشنا از شهر واقع شده است. بر طبق آدرس باید نیم ساعت قبل رسیده بودید، اما حقیقت این است که همسرتان راه را گم کرده و دقیقا نمیداند به کدام سمت می راند و شما مطمئنید دیر به میهمانی می رسید. به آرامی رو به او کرده و می گویید: «چرا از کسی نمی پرسی باید از کدام سمت بریم؟» در کمال تعجب می بینید که او با عصبانیت جوابتان را می دهد و می گوید: «می دونم اون خیابان به جایی همین طرف هاست. اگه کمی صبر کنی و به من اجازه بدی. می تونم پیداش کنم. اصلا فراموشش کن. الان ماشین را سر و ته میکنیم و برمیگردیم خونه. چی؟ منظورت اینه که به من اعتماد نداری؟
اگر خوش شانس باشید، ممکن است تصادفی خانه مورد نظر را پیدا کرده و به میهمانی برسید و یا ممکن است ساعتها دور خودتان بچرخید، برای این که همسرتان از این که بایستد و آدرس از کسی بپرسد، امتناع میکند. ممکن است برای بسیاری از شما نظیر این اتفاق پیش آمده باشد و همسرتان عملا ماشین را سر و ته کرده و شما را به خانه برگردانده و تمام بعدازظهرتان را خراب کرده باشد؛ به جای این که اعتراف کند که راه را گم کرده است.
در حالی که داخل ماشین نشسته اید به مردی که عاشقش هستید و به ناگهان به یک هیولای لجباز که حالت تدافعی به خودش گرفته، نگاه می کنید، با خودتان می گویید: «اکه من راد را کم کرده بودم؛ هرگز از این که از کسی بپرسم ناراحت نمی شدم. چرا نمیتونید قبول کند که اشتباه کرده؟ »
آن طرف خط یک سکوت طولانی و آزار دهنده به گوش می رسد و سپس با صدایی بی روح و سرد جواب میدهد. که: «آه. نمیدونستم. خب چون تو خیلی مشکل پسندی، چرا خودت رستوران را انتخاب نمیکنی؟»
شما به آرامی پاسخ می دهید: «من اصلا مشکل پسند نیستم. فقط گفتم الان غذای هندی دوست ندارم. چرا اینقدر ناراحت شدی؟» او یک دفعه در حالی که صدایش را بلند کرده، می گوید: «من ناراحت نیستم، موضوع فقط اینه که گاهی اوقات خوشحال کردن تو خیلی مشکل میشه و به این راحتی ها راضی نمیشی»
من مشکل پسند نیستم، خدای من فقط گفتم که امشب دوست ندارم غذای هندی بخورم. تو طوری برخورد میکنی که انگار من به تو گفتم آدم خیلی بدی هستی که رستوران نامناسبی را انتخاب کردی. به نظر من اصلا موضوع مهمی پیش نیامده»
همسرتان به کنایه به شما می گوید: «که این طور، پس موضوع مهمی پیش نیامده، پس چرا الان با هم دعوا میکنیم؟» شما پیش خودتان فکر می کنید: نمی تونم بفهمم چرا این قدر بد برخورد می کند چرا نمی برند قبول کنه رستورانی که انتخاب کرده الان مناسب نیست و خیلی راحت رستوران دیگه ای را پیشنهاد بده.»
نکته جالبی که در این جا وجود دارد این است که: مردها احساس می کنند این زن ها هستند که کارهایشان را اشتباد جلوه می دهند. با این که به آنها گفته شده اشتباهی کرده اند. در حالی که زنها چنین چیزی به آنها نگفته اند.
مردها غالبا پیشنهاد نصیحت و پس خوراندی که شما در اختیارشان قرار می دهید را سوء تعبیر می کنند و آن را به عنوان یک حمله انتقادی تلقی می نمایند.
وقتی زنی با سادگی و معصومیت تمام به همسرش پیشنهاد می دهد و یا اطلاعاتی که تصور می کند برایش مفید خواهند بود را در اختیارش قرار می دهد و یا درخواستی دارد. آن مرد عملا جملات واقعی زنش را نمی شنود. او موردی شبیه به این را می شنود: «تو بدی. تو اشتباه می کنی، تو اصلا لیاقت نداری بی کفایتی»
حتی در بازیها و ورزش ها که به طور سنتی مخصوص مردها – می باشند. در همگی آنها نوعی رسیدن و دست یابی به موفقیت نهفته است. مدل ساختمان سازی، مدل ماشین و هواپیما، در تمامی این بازی ها نوعی فعالیت و اجرای قابل لمسی دیده میشود و بر همین اساس پسر بچه ها به نتیجه می رسند، برای این که پسرهای خوبی باشند باید کارها را درست انجام بدهند. آنها بزرگ می شوند و اعتماد بنفسشان را بر اساس موفقیت ها و دست یابی هایشان قرار می دهند.
حال که شما این بخش از کتاب را می خوانید، ممکن است تصور کنید اشتباه کردن یا نکردن اهمیت چندانی ندارد. خود من هم اشتباه می کنم. اما وقتی کسی پیشنهادی میدهد، یا نصيحتی می کند، ناراحت نمی شوم. به خاطر داشته باشید تفاوت از این جا آغاز می شود که پسرها و دخترها در کودکی به طرزی کاملا متفاوت آموزش دیده اند. به دخترهای کوچک آموزش می دهند، در آینده شغلشان این است که اوضاع را بهتر و شرایط را اصلاح، پدرشان را خوشحال تر، خودشان را زیباتر و خانه را مرتب کنند. بنابراین اگر زنی اشتباد کند. این طور فکر می کند که چطور می توانم جبران کنم؟ چطور اوضاع را بهتر نمایم ممکن است احساس بدی نسبت به اشتباه پیش آمده داشته باشد، اما معمولا در اسرع وقت شرایط را بهتر می کند.
به خاطر داشتن چنین حسی، زن ها می توانند با فعالیت های بهبودی بخش و اصلاحی، خودشان را مشغول کنند و یا کتاب هایی از این دست بخوانند، مشاوره بگیرند و یا به سمینار بروند. البته عکس این حالت برای مردها صادق است.
البته منظورم در اینجا این نیست که بگویم مردها به رشد شخصیتی علاقه ای ندارند، به طوری که در سمینارهایم شاهد بوده ام، ظرف هفت سال گذشته بسیاری از مردها نیز در این گونه سمینارها شرکت فعالی
تصور کنید با نامزد یا همسرتان برای گذراندن تعطیلات آخر هفته به خارج از شهر رفته اید. وقت شام است و او مشغول خواندن کتاب راهنما تا رستوران مناسبی پیدا کند. نزدیک او شده می گویید: «عزیزم اجازه میدی منم به کتاب راهنما نگاهی بکنم؟» با نگاهی خشم آلود به شما نگاه کردد، می گوید: «مگه به من اعتماد نداری که بتونم جای مناسبی پیدا کنم؟
دیگر این که همسرتان مشکلات زیادی را در محل کارش داشته است و شما نگران هستید، او استرس زیادی را تحمل می کند. به صمیمی ترین دوستش تلفن میزنید و از او می خواهید راجع به این موضوع با او صحبت و کمی حمایتش کند. وقتی شوهرتان متوجه میشود به دوستش تلفن زده اید و خواسته اید در این کار مداخله نماید، بی نهایت از دستتان عصبانی میشود و به شما می گوید: «به من اعتماد نداری که بتونم به تنهایی این کار را انجام بدم؟»
به تازگی متوجه شده اید، یکی از دوستان همسرتان یا نامزدتان، هرگاه دور هم جمع می شوید، با او خیلی صمیمی می شود، (لاس میزند)؛ یک روز بعد از میهمانی موضوع را پیش می کشید و برای نامزدتان از سوابق بد آن دختر توضیح می دهید و می گویید که او دائمأ روابطش را با همه بهم میزند. نامزدتان با عصبانیت به شما می گوید که این موضوع را از قبل می دانسته و احتیاجی نیست که آن را به من یادآوری کنی. او می گوید: واقعا تو به من اعتماد نداری که بتونم از خودم نگهداری کنم؟
تا به حال چند بار اتفاق افتاده نامزد یا همسرتان نصیحت ويا پسخوراند شما را نشانه ای از بی اعتمادی نسبت به خودش تعبیر کرده باشد. مانند اکثر زن های دیگر پیش خودتان فکر می کنید. موردی که من گفتم چه ربطی به اعتماد دارد. رازی که در این جا نهفته است این است:
هرگز اولین باری که این راز را فهمیدم فراموش نمی کنم. دعوای لفظی بدی بین من و نامزدم در گرفته بود. او یک گزارش نوشته و نظر مرا درباره آن گزارش خواست، پس از خواندن گزارش من نکاتی که فکر می کردم مفید واقع می شوند را برایش نوشتم. همین که او یادداشتها را خواند احساس کردم ناراحت و دلخور شد و از من فاصله گرفت. از او پرسیدم، چه شده؟ او گفت: «فکر میکنم باید برای نوشتن آن یادداشتها از تو تشکر بکنم. در جواب گفتم: «من توقع نداشتم، برای یادداشت هایی که برات نوشتم هیچ تعریف و تشکری بکنی، این صحبت ما کم کم به یک مشاجره تبدیل شد و او مرا متهم کرد، خیلی احساسی برخورد می کنم و ایرادگیر هستم. شکایت من هم این بود که او از لحاظ روحی خیلی بسته است و اصلا احساسات خودش را بیان نمی کند. ساعت ها گذشت. بدون این که به نتیجه ای برسیم. تا این که بالاخره بعد از گذشت چند ساعت، تصمیم گرفتیم راجع به احساساتمان با هم صحبت بکنیم. او گفت: احساس میکردم که تذکراتی که در یادداشت برایش نوشته بودم به این معنا است که باور ندارم که او بتواند از پس کارها بربیاید. گرچه این خودش بوده که نظر مرا پرسیده و حتی با نظرات من نیز موافق بود، اما گفته های من دال بر این که او به خوبی و تمام کمال آن کار را انجام نداده، باعث شده بود، احساس کند که نسبت به او بی اعتماد هستم.